ای علمدارم چرا ، جانم به میدان میبری
میروی آرام جانم ، با خودت جان میبری
تشنه گان را وَعدهء آب تو سیرابش کند
مَشک را همراه خود با عهدو پیمان میبری
طالبم یک بار دیگر قامتت در بَر کِشم
جِلوهء حیدر بمن کردی نمایان میبری
رَحل هِجرت بسته ای سوی دیار عاشقان
از بنی هاشم اَخا یک ماه تابان میبری
پرچم سبز تو جاءاَلحَق که مِصداقش بوَد
روی شانه گوئیا سی جزء قرآن میبری
بی تو در این بیوفا دنیا نشاید ماندنم
پیکر قُدسِ وفا را کوی جانان میبری
یک شبی زیر لَحَد(نادر) توهم پنهان شوی
برمزارت سینه ای از شعر و دیوان میبری
- شنبه
- 12
- تیر
- 1400
- ساعت
- 23:3
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه