زَند مرغ دلم پَر بار دیگر
بسوی مَرقد موسی بن جعفر
بگوش دل رسد از کُنج زندان
مناجات شب آن شاه خوبان
اگرچه تَحت اَمرش ماسَوا بود
غُل و زنجیر با او همنوا بود
هُبوط عرشیان بَهرِ نمازش
نمازش ، خَلوت راز و نیازش
به تکبیری کند عالم مُسَخَّر
پُل عرش است و فرش الله اکبر
رکوعش بندگی را اِنتها بود
سُجودش معنی سِلم و رضا بود
قُنوتش هر مَلک را درس عِرفان
دعایش گفتگوی جان و جانان
دعایی با نوای نینوایی
فشانده عطر و بوی کربلایی
همان زندان بی مشعل دلشب
مُنوَّر گشته از ذکر هُوَالرَّب
زموسایی دگر موسی بن عمران
بدیده طور دیگر کُنج زندان
مَرَض از سِندیِ شاهَک غَرض شد
دعای زاده ی زهرا عَوض شد
بگفتا ای خدا از چاه و زندان
رها کردی تو یوسف را زِ احسان
کریما یونِسَت را یاد کردی
زِ بَطن آن سَمَک آزاد کردی
الهی بر خَلیلَت این رَقم را
زدی گُلشن کنی نار ستم را
رسیده جان به لب آه ای کریما
مرا آزاد کن از سِجنِ دنیا
تَنم از جور دشمن بی اَمانه
ندارد طاقتی بر تازیانه
غَریب و ناتوانم هم اسیرم
غُل و زنجیر زندان کرده پیرم
به بغدادم اَسیرِ اهل کینه
مشامم میرسد بوی مدینه
گمانم مادرم زهرای اَطهر
به زندان آمده با دیده ی تَر
مرا اِذنی عطا کن حَیّ داور
شوم تا همسفر همراه مادر
در این دَرگه به (نادر) شد مُقرّر
بگیرد جیره از موسی بن جعفر
- یکشنبه
- 13
- تیر
- 1400
- ساعت
- 21:59
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه