تو ای کبوترحَرم چرا زلانه میروی
کدام لانه دیده ای زآشیانه میروی
مگرچه دیده ای زِماکه در بهارزندگی
زگلشن حیاتِ خود نچیده دانه میروی
بُریده ای گمان من دل از سرای بیوفا
که شعله های لانه ات شده بَهانه میروی
ندیده بودمَت چنین جدا زِمن سفر کنی
بگو چرا عزیز من سفر شبانه میروی
غُبار غم نشانده ای بِروی اهل خانه ات
تو زُلف زینبت چرا نکرده شانه میروی
چوبال تو زِرَفتنت شکسته پشت مرتضی
نَهال غم درون دل زده جَوانه ،میروی
من این نَهال غُصّه را زِاَشک دیده پَرورم
شود درون سینه ام درخت خانه،میروی
فغان(نادر)از غمت بگوش اهل دل رسد
توگوهری زِعَرشیان به آن خَزانه میروی
- سه شنبه
- 15
- تیر
- 1400
- ساعت
- 22:0
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه