هر جمعه از فراق تو بی تاب می شوم
مانند شمع سوخته ای آب می شوم
هر جمعه با نوای دل انگیز العجل
بی اختیار راهی سرداب می شوم
در زیر لب دعای فرج زمزمه کنم
وقتی مقیم مسجد و محراب می شوم
من بهره می برم ز تو ای آفتاب حُسن
آن گونه که ز نور تو مهتاب می شوم
کی می شود که با تو دمی همنشین شوم؟!
کی از حضور ناب تو شاداب می شوم؟!
بالم میان دامِ بلا گیر می کند
وقتی که غافل از تو و احباب می شوم
آن دم که بین بحر گنه غوطه می خورم
حس می کنم که راهی مرداب می شوم ...
احساس می کنم به تو نزدیک می شوم
تا همنشین روضۀ ارباب می شوم
وقتی ز «دست» و «مشک» و «علم» حرف می زنم
از چشمۀ حضور تو سیراب می شوم
شاعر:محمد فردوسی
- شنبه
- 9
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه