سلام من به حسینی که شهریار من است
شهی که در دو جهان پیر و تاجدار من است
اگر قبول کند بر غلامی اش نازم
مقام نوکریش بس که افتخار من است
از آن زمان که گشودم زبان برای سخن
همیشه ورد زبان یا حسین شعار من است
جسارت است اگر چه و لیک خواهم گفت
بگیر دست من آن دم که انتظار من است
به وقت مردنم از روی خود مکن محروم
که انتظار رُخت چشم اشکبار من است
سعادتی است اگر در مزار خود بینم
شفیع امّت شرمنده در کنار من است
بزن به گردن این کلب آستان زنجیر
بگو که این سگ مردار ریزه خوار من است
نکیر و منکر حق گر سئوال پیچم کرد
به داد من برس آنجا که لیل تار من است
اگر چه من نبوم قابل شفاعت تو
نه حاصل عبث عمر یار کار من است
فقط امید من این است دارم عشق تو را
همین بسی سخن از شرح روزگار من است
مُحبّ آل عبایم مُرید اهل ولا
که هر دو زینت دارین و اعتبار من است
بر آن کسی که نبی گفته لحمک لحمی
مدام خاطره اش موجب نزار من است
به هر کجا که به نام حسین بود بزمی
سرای مأمن و یا قصر زرنگار من است
سرشک دیده به خون جگر در آمیزم
سبب ز عشق فراوان و پایدار من است
نوشت قصه ی این عشق آسمانی را
"صفا" که مظهر آثار و یادگار من است
- دوشنبه
- 4
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 12:35
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج ناصر تبسمی اردبیلی
ارسال دیدگاه