ماه در گردش خود مات و پریشان میرفت
باد از جور فلک پیش سلیمان میرفت
باد و ابر و مه و خورشید و فلک افسرده
شفق آلوده بخون گشته گریزان میرفت
شام شرمنده شد از فعل بد اندیشانش
چون دل آزرده از او پرتو ایمان میرفت
صاحب عصر همان مفترض الطاعه امام
جگرش سوخته چون لاله ی نعمان میرفت
اسرای علوی گوهر دریای شرف
به ستوه آمده در محبس دونان میرفت
زینب آن خسته و ماتم زده زانو به بغل
با هزاران گله با دیده ی گریان میرفت
آرزوهای عروسیکه بدل مدفون شد
بال و پر سوخته از غایت حرمان میرفت
سینه ها ز آتش مهر رخ جانانه کباب
صد زلیخا ز غم یوسف کنعان میرفت
از شمیم چمن سرخ قبا دستانش
سوره ی حمد به آواز خوش الحان میرفت
شب هجران سپری گشته وصال آمده بود
اشک شوق و هوس از دیده ی طفلان میرفت
اربعین شهدای شه دین بود قرین
بهر آن بزم عزا قاری قرآن میرفت
مادر از داغ پسر ناله ی جانسوزی داشت
خواهرانی که همه با دل سوزان میرفت
کاروان و جرس و اشتر و یک عدّه یتیم
برگزاران شب شام غریبان میرفت
طوطیان از سفر هند شکر می آورد
به نثار قدم خسرو خوبان میرفت
خواهری مضطرب از حادث ویرانه ی شام
که چه گوید به پدر از گل خندان میرفت
گر چه از جور لئیمان خطاکار " صفا "
زین غم از دیده ی خود اشک چو باران میرفت
- دوشنبه
- 4
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 21:40
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج ناصر تبسمی اردبیلی
ارسال دیدگاه