یا رب از دستم عروس باغ رضوان میرود
ترک الفت کرده از پیشم شتابان میرود
روزها در زیر نور آفتاب آمد بتنگ
خسته و آزرده شد از بیت الاحزان میرود
وای در شبهای ظلمانی عجب تنها شدم
ماه رخشانم خموش و مات و پنهان میرود
دار فانی را مکان امن و آسایش ندید
دل برید از همسری چون شیر یزدان میرود
هر چه دلداری دهم کلثوم مادر مرده را
باز مادر وای گویان دیده گریان میرود
اشک ماتم از دو چشمان حسینش میچکد
میکشم ناز حسن سر در گریبان میرود
شب هراسان شد حسین از خواب آمد پیش من
گفت مادر دیدم اشکش مثل باران میرود
گفتمش گر آب خواهی خواهرت حاضر کند
دیدمش حیران بسوی صحن و ایوان میرود
تلخ کامم گفت دیگر از غم بی مادری
نخل امّیدم چه زود از دستم آسان میرود
از جوار رحمتش محروم گشتم تا ابد
گرچه میداند ندارم تاب هجران میرود
دست دشمن قفل گنج عصمت ما را شکست
رایگان از دست ما لعل بدخشان میرود
غصّۀ باغ فدک آخر امانش را برید
سیر شد از نو نهالان خوش الحان میرود
داغ محسن کشت او را یا که از مسمار شد
حتک حرمت شد هدر شد حاصل جان میرود
نوزده سال از بهار زندگانی را ندید
رخت بر بست از حریم وحی و ایمان میرود
دختری در خانۀ داماد نفرستاد خود
نی پسر داماد کرد از جور دونان میرود
چشم عبرت باز کن بر پهنۀ گیتی «صفا»
خوب و بد آخر از این ملک سلیمان میرود
بذر نیکی بار خوشبختی ببار آرد تو را
آنکه غافل شد از اعمالش پشیمان میرود
- سه شنبه
- 5
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 11:36
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج ناصر تبسمی اردبیلی
ارسال دیدگاه