بهار گلستانه ام رقیه ام رقیه ام
چو ماه کهکشانه ام رقیه ام رقیه ام
همان که شهرتش ز لب شکفته میشود خدا
همان که یک خرابه را بداده یک شبه صفا
عزیز شاه بی کفن شبیه دخت مصطفی
زفاطمه نشانه ام رقیه ام رقیه ام
فلک که دم نزد ولی شجاعتش زبان زد است
کسی که طعنه میزند به او یقین که مرتد است
قبول کند ز لطف کسی که در کلاس او رد است
امید جاودانه ام رقیه ام رقیه ام
رقیه آن کسی که در جهان عشق قدم زده
ز مجلسه یزید دون از انقلابی دم زده
به قله ی وفا و عشق برفته و علم زده
مبلغه زمانه ام رقیه ام رقیه ام
رقیه ان کسی که کرد خرابه قصره شاه شام
رقیه ان کسی که هیچ نخواسته از کسی طعام
فقط بگفته عمه جان چرا نیامده بابام
منم که نازدانه ام رقیه ام رقیه ام
منم عزیز فاطمه منم عزیز مادرم
گرفته سایه اش پدر ز مدتی از این سرم
منم رقیه گوئیا که فاطمه ی دیگرم
نوای کاروانه ام رقیه ام رقیه ام
غرض به ان خرابه شد روانه دختر یزید
که تیر ناز خود کند نشانه دختر یزید
رقیه گفت همان زمان جوانه دختر یزید
که فخر قدسیانه ام رقیه ام رقیه ام
رقیه گفت که فخر این حهانه بی کران منم
اگر بدانی قدر زر که گوهر گران منم
شنیدی نام فاطمه ؟یقین بدار همان منم
ستاره ی شبانه ام رقیه ام رقیه ام
پرقو بستر تو است رسد چه راحتی به من ؟؟
اگر که شاهزاده ای بگو چه حاجتی به من؟
تو بی حیا و بی ادب ندارد علتی به من
که گوهر گرانه ام رقیه ام رقیه ام
ببین که شاهزاده ای مقابلت نشسته است
کنارم عمه های من گمان که دست بسته است
برو تو بچه ای عزیز نبین رقیه خسته است
که خسته ای زمانه ام رقیه ام رقیه ام
اسیره کبر و نخوتی که جاودان نمانی تو
زمن محبت و وفا بخواهی گر ستانی تو
توانی مثل من توام نماز شب بخوانی تو؟
مکبره اذانه ام رقیه ام رقیه ام
برو به قصر خود اگر ز عقده خالی گشته ای
مقام و عزت مرا یقین که حالی گشته ای
ز منطقم مثال زاغ شکسته بالی گشته ای
چراغ و نور خانه ام رقیه ام رقیه ام
- سه شنبه
- 12
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 14:4
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حسین خدایی زنجانی
ارسال دیدگاه