دست و دل بازی کن ای سلطان که محتاجم به آن
عشق را درسینه ام بنشان که محتاجم به آن
مثلِ آهویی ...گرفتارم به صیادِ گناه...
پس نجاتم ده تو از زندان که محتاجم به آن
این منم مجروحِ کینه..زخمی زخمِ زبان
با نگاهی می شوم درمان ..که محتاجم به آن
(لحظه ای خسته نشو جانِ جوادت یا رضا)
(وای بر من گر رود اسمم ز یادت یا رضا )
خوب می دانی ندارم تکیه گاهی غیرِ تو
یک بغل وا کن ندارم چون پناهی غیرِ تو
هرکجا فکرش کنی رفتم ندیدم غیرِ شرّ..
آمدم در می زنم چون نیست راهی غیرِ تو
زیر و رو کننوکرِ بی خانمان را یا حبیب
زیر و رویم کی کند اصلاً نگاهی غیرِ تو
(لحظه ای غافل نشو از این غلامِ بی ادب)
(روزِ خود را با گناهان کرده ام مانندِ شب)
ای تمامِ معرفت چشمم به دستانِ شماست
جای من دائمِ کنارِ سفره ی نانِ شماست
از میانِ خانه ات یک لحظه هم ما را نران
قلبِ ما جا مانده در کُنجِ شبستان شماست
خانه ات آباد ای سلطانِ رعیت زاده ام
هر چه که دارم ندارم دستِ احسان شماست
(باز هم دستی بگیر از من که افتادم ز پا)
(تا دمِ مردن مدد سلطان علی موسی الرضا )
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 12:6
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه