از کودکی درد آشنای کربلایی
راوی گریان بلای کربلایی
پلک تو زخمی شد ز بس باران ببارید
گریان به پای روضه های کربلایی
بی گریه روزت شب نشد ای زخمی درد
هر لحظه دمساز نوای کربلایی
از کودکی غیر بلا یادت نمانده
هم بازی آن بچه های کربلایی
مانند آیینه ترک خوردی شکستی
بشکسته از سنگ بلای کربلایی
دیدی جسارت ها به همراه اسارت
زخمی دست جای جای کربلایی
ای چشم هایت شاهد خورشید نیزه
ای شاهد غارت گری و خون تازه..
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 12:25
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه