خون رگ های پاره را دیدی
لطمه ی گوشواره را دیدی
سر سرنيزه ها سر طفلی
آتش گاهواره را دیدی
بر تن پاره پاره ی جدت
رد ده تا سواره را دیدی
وسط کوچه ی یهودی ها
کربلای دوباره را دیدی
با همین چشم های بارانی
ازدحام و نظاره دیدی
دست و پایت اسیر سلسله بود
خنده ها و اشاره را دیدی
کف پای رقیه چندین بار
زخم سنگین خاره را دیدی
در خرابه به روی سنگ و کلوخ
مرگ ماه و ستاره را دیدی
وسط قتلگاه با دل خون
بدنی پاره پاره را دیدی
ناله هایت همیشه پنهانی ست
ابر چشمت همیشه بارانی ست...
                    
                    
                
                - پنج شنبه
 - 14
 - مرداد
 - 1400
 - ساعت
 - 12:27
 - نوشته شده توسط
 - یوسف اکبری
 
- شاعر:
 - 
                            
محمد حبیب زاده
 

                
                
                                
                                
                                
                                
                                
                                
    
    
    
    
                
                
ارسال دیدگاه