میان قاب جدایی شکست تصویرش
نبود مشک پر از آب بین تقدیرش
سپر نداشت ولی سینه ی فراخی داشت
خطا نرفت کماندار بی حیا تیرش
اگر چه با عجله سوی خیمه می آمد
عمود خورد سرش تا کند زمینگیرش
نشست بر بدنش نیزه های زهرآلود
ولی ز راه جراحات زخم شمشیرش
میان راه، ز نور دو قطعه ی الماس
چکیده بارش اشک برادر پیرش
حسین از بدنش دل بریده و برگشت
و گرگ ها همه مشغول غارت شیرش
به ناله گفت که: لیس تاخر العباس
رقیه پیر شد از اضطراب تاخیرش
ستون خیمه ی او را برادر از جا کند
شکست قامت زینب ز راز تدبیرش
- دوشنبه
- 13
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 11:14
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
حسین جعفری
ارسال دیدگاه