خوب خوابیدی عزیزِ فاطمه روی زمین
خواهرت آمد به دیدارت ز جا خیز و ببین
بینِ این گودال دفنت کرده اند با سنگها
زائرت هستم زیارت می کنم من این چنین
پشت و رو افتاده ای و نعل ها کوبیده اند
استخوانها و تنت را ..ای نگارِ نازنین
چشمه چشمه لاله ها خشکیده اند بر پیکرت
نیست مرهم،مانده ام در گوشه ای زارِ و غمین
کاش می شد سایبانی می زدم در قتلگاه
تا نمی سوزاند جسمت،آفتابِ آتشین
می برندم از سرِ اجبار تا شامِ بلا..
می زنندم تازیانه از یسار و از یمین
کو علمدارِ رشیدت تا که بر دادم رسد؟
در کجا مانده مگر زیبا گلِ امّ البنین
این همه کینه که می بینی سرِ ما آمده
باشد از کینه به مولانا امیرالمؤمنین
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 14:13
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه