زمینه /زمزمه شب هشتم
جسم بی روحم رو من آوردم
توراه هزار باری زمین خوردم
جسمِ تورو دیدم حالا مردم
راه ِ گلوتو خون بسته نیزه تو پهلوت شکسته
ای کاش علی این زخمات ، می نشست رو تنه بابات
جون میکّنی بالا سر ِ تو جون میکنه بابات
یکبار دیگه بابا بگو ، اکبر می ارزه
میبینمت اینجوری دست و پام میلرزه
واویلاواویلا
—————————————
اینا دل من رو از جا کندن
پاشو به بابات دارن میخندن
پاشو دست زینب رو میبندن
زخم روی زخمات دیدی تو. مثل تسبیح پاشیدی تو
قلبم داره وامیسته زخمات دهنش بازه
این زخمی که میبینم بابا جای مقراضه
ریز ریزی علی اکبر ، تو عزیزی علی اکبر
جمع ات میکنم ، بهم ، میریزی علی اکبر
واویلاواویلا
—————————————
بند بند تنه تو واشده اکبر
نیزه تویه سینه ات جا شده اکبر
فرق سرت از هم وا شده اکبر
با سینه ی نیزه پوشت چجور بگیرم آغوشت
کاشتن چقدر بذر نیزه رو تنت بابا
چجوری زدن نیزه تو یه دهنت بابا
زحمت نکشیدم که بزنی تو دست و پا
ارباً اربایی تو پخشی تویه این صحرا
واویلاواویلا
—————————————
تار میبینه دیگه علی چشمام
گم شده تو هلهله ها صدام
تابوت ِ تو میشه آخر عبام
دست من دیگه بی جونه. میچینمت دونه دونه
انقد که شدی پر پر موذن من اکبر
تکثیر شدی تو صحرا اندازه ی یک لشگر
این جسمی که میبینم تویه عبا جا نمیشه
زینب مراقب باشید از شونه جدا میشه
واویلاواویلا
- شنبه
- 16
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 11:5
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
ارسال دیدگاه