آن سر بی تن که شمس اسمان عشق بود
همدم خورشید عشقش ناگران عشق بود
سر به سر سر داده اند اینان بر سر نیزه ها
در طبق هم سر سپاه پر توان عشق بود
کوفیان رحمی ندارند ،دل ندارند ماه من
چون علمدار خواهرت در پادگان عشق بود
هیچ نمیگویند ما صاحب عزا هستیم لیک
با لب خشکش رقیه نوحه خوان عشق بود
هرچه کردند صبر بستانند نشد این کوفیان
تازیانه خوردم و گفتند زیان عشق بود
قلب من دردی به خود دارد از زخم زبان
زخم سر کاری نبود چون خیزران عشق بود
مردم از بحر گناه بر پشت بامها امدند
خاک و خاکستر عیار گوهران عشق بود
سالها تحریر نامت را "خدایی" میکند
این توان از در بحر تو طبع روان عشق بود
- شنبه
- 16
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 23:50
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حسین خدایی زنجانی
ارسال دیدگاه