میرفت روی دست همه بیقرار مشک
خشکیده بود مثل لب شوره زار مشک
زخمی است تازه بر جگر داغدار مشک
از تشنگی به چشم همه گشته تار مشک
شرم از نگاه مشک کند کاش آسمان
برده است از حرم نفس و صبر و تاب آب
در چشم خیمهها شده عین سراب آب
برخاست از دل همه فریاد آب آب
ای کاش زودتر برسد به رباب س آب
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
دنیا میان آه حرم شام تیره شد
موج عطش که بر نفس باغ چیره شد
چشم همه به دست اباالفضل ع خیره شد
حالا زمان رفتن ماه عشیره شد
آمد به سمت حضرت جانان و بعد از آن
سقا به روی دوش علم را گرفت و برد
مشک خجل شده ز حرم را گرفت و برد
از قلب خستهی همه غم را گرفت و برد
بر روی دست تیغ دو دم را گرفت و برد
عباس ع بود و علقمه و مشک تشنه جان
می آید از شریعه و دریاست توی دست
می آورد امید حرم را که روی دست
ناگاه تیغ میرسد از رو به روی دست
حالا شده است بردن مشک آرزوی دست
مشک آبروی اوست ولی تیر ناگهان
آمد به سمت حضرت سقا نکردشرم
از تشنه بودن لب دریا نکرد شرم
از آب آب کودک مولا نکرد شرم
افسوس از آه فاطمه س حتی نکرد شرم
شد پاره مشک و سینه ی عباس همزمان
عباس ع روی خاک که درخون تپیده شد
جسمش به دست تیغ بریده بریده شد
پشت و پناه عالم و آدم خمیده شد
بین خیام پای حرامی کشیده شد
حیران شده است زینب کبری س در آن میان
بر روی نیزه رفت سری که منور است
حتی به روی نیزه کنار برادر است
شرمش برای سوختن مو و معجر است
خون جاری از نگاه تمنای خواهر است
بر روی نی که میخورد این سر تکان تکان
عالیه رجبی
امیر اسدی
- یکشنبه
- 17
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 10:16
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
عالیه رجبی
ارسال دیدگاه