هست از شوق ِچشم دلبر ما
ميل پرواز اگر كه در سر ِما
نزد گنبد طلاي شمسُ شموس
پشت بام پُر از كبوتر ما
چار فصل خدا عنايت او
دائماً سيب سرخ نوبر ما
رشته هاي عباي سبز رضا
سايه ي آفتاب محشر ما
اين كه مثل ياس مي آيد
پاره اي از دلِ پيمبر ما
آمده سايه ي سرم باشد
هشتمين نور باورم باشد
به پرم رنگِ آسمان داده
ميل ِ پرواز بي كران داده
به دلِ كاسه هاي مستي من
طعم شيرين زعفران داده
در قنوت نماز بارانش
ابرها را تكان تكان داده
با بيان حديث سلسله اش
راهِ توحيد را نشان داده
از گُل ِ گندم بهشتِ حرم
نان به دستِ تنوريان داده
آب و ناني كه بين سفره ي ماست
همه از بركت نگاه رضاست
تا گشودي پَر ِ دعايت را
بال پرواز تا خدايت را
ابتدا مثل مادرت كردي
وقفِ همسايه ربنايت را
بين ِ پس كوچه هاي عرش خدا
ميتوان ديد ردِّ پايت را
تا گدا شرمسارتان نشود
ديده از پشت در عطايت را
دل به تو داده ام ، بي دلت هستم
از غلامان دِعبلت هستم
با نسيم بهشتِ ايوانت
شده ام راهي خراسانت
پا به ايران گذاشتي و شدند
قوم سلمانِ من مسلمانت
بس كه خون ريخت ز چشم صَيادَت
لاله كاري شده بيابانت
شهدِ شيرين ِ زندگيِ من است
نمك سفره هاي احسانت
شاهي اما نشسته اي دائم
سر ِ يك سفره با غلامانت
اي نسيم بهار پُر باران
الدخيل الدخيل يا سلطان
تا نگاهي به اين گدا كردي
مس ِ قلب مرا طلا كردي
باز نقاره ميزنند آري
باز درد مرا دوا كردي
باني ِخير گشتي و مارا
راهي شهر كربلا كردي
كُلّ اموال خويش را آقا
نذر خرجيِ روضه ها كردي
سالها گوشه ي حسينيه ات
روضه ي كربلا به پا كردي
وسط روضه ي حبيبِ غريب
اينچنين گفته اي به يابن شبيب:
همه جا با هواي كرب و بلا
گريه تنها براي كرب و بلا
هر زمان مصيبتي ديدي
گريه كن بر عزاي كرب و بلا
گريه كن بر لبي ترك خورده
پابه پاي خداي كرب و بلا
تشنه بين دو نهر افتاده
سروَر تشنه هاي كرب و بلا
جلويِ چشم مادرش كشتند
شرم بر كوفه واي كرب و بلا
عرش حق پايمال اعدا شد
پاي مركب به پيكرش وا شد
شاعر : محمد شمس
- دوشنبه
- 11
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:33
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه