مجنون شدم از بسکه لیلا را ندیدم
آمد محرّم، باز آقا را ندیدم
کو آنکسی که پیرهن مشکی تنم کرد
من کور بودم، ماه زهرا را ندیدم
طوبی لکم می گفت با هر یاحسینم
در روضه هم آن قدّ طوبا را ندیدم
خیمه زدم در کوچهء ماتم، ولی حیف!
خیمه نشین دشت و صحرا را ندیدم
سائل شدم، آواره باشم پشت این در
عمریست که آن روی زیبا را ندیدم
نوحوا علی الارباب... این دستور زهراست
من طعنه های اهل دنیا را ندیدم
تلخم، ولی قند فراوانم حسین است
شیرینی حلوا و خرما را ندیدم
دستم دخیل پرچم است الحمدلله
والله! درمان اطبّا را ندیدم
آقا بیا یک سر بزن بر نوکر خود
آقا بیا شاید که فردا را ندیدم
حاجت روایم کن ترا جان ابالفضل
دو سال شد که صحن سقا را ندیدم
- پنج شنبه
- 21
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 13:25
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه