شیر ندارم اگر شیره جانت دهم
آب نباشد مرا اشک روانت دهم
غنچه زیبای من سر و سویدای من
آب حیاتی مرا کام به کامت دهم
ای نفس جان و دل از رخ تو من خجل
تا که نرفتم به گل گل به لبانت دهم
شمع فروزان من کودک نالان من
گر بدهی مهلتی جان به فدایت دهم
نور و (ضیاء) منی شمع و چراغ دلی
شیره این جان من شیره جانت دهم
- جمعه
- 22
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 2:27
- نوشته شده توسط
- رضا توحیدی
- شاعر:
-
رضا توحیدی
ارسال دیدگاه