گوهری سر زد ز دریای شرف
(بطن زهرای بتول او را صدف)
اینچنین دُرّی به عالم کس ندید
نی بدید و نی ز صرّافی شنید
در تحیّر مانده صرّاف جهان
بسکه باشد بی نظیر و بس گران
خاک او بِسرِشته شد با آب عشق
شد هویدا گوهر نایاب عشق
گوهری ساقی پرست و دُرد نوش
مِی پرستی جانفزا مستانه هوش
مِی کِشان ساغر بگیرید از طرب
کامده ساقیِّ باقی زینِ اَب
زینب آنکو عالمی سرمست او
رشتهء دُردی کشان در دست او
زینب آن سوداگر بازار عشق
زینب آن شیدا دل اَدوار عشق
زینب آن مِهر درخشان ادب
عالمی چون ذرّه او را در طلب
زینب آن آوازهء ناقوس عشق
زینب آن پروانهء فانوس عشق
زینب آن عنقایِ قافِ بیدلان
ناخدای کشتی شوریدگان
زینب آن دریا دل طوفان عشق
زینب آن دُردی دِهِ مستان عشق
سرخوش از جام فنا و باقی است
تا نهایت باقیان را ساقی است
یاور یاران دین گردیده است
بل که خود یار مِهین گردیده است
خواهران را خواهری آموخته
یاوران را یاوری آموخته
از رموز و بطن دینش آگه است
یار دیرین اَباعبدالله است
دین حق را یاوریها کرده است
با بیانش داوریها کرده است
خطبه ای که خوانده در شام و حلب
کرده او را اَفصَحُ النّاس عرب
خطبه اش از بس بلیغ و سرکَش است
بر دل کافردلان چون آتش است
با بیانی آتشین و جانگداز
کرده رسوا هر پلید حیله ساز
آنچنان نطقی ندیده روزگار
زانکه باشد از بتولش یادگار
خطبه هایش دین حق را زنده کرد
تا ابد اسلام را پاینده کرد
نام دین از منطقش در اِنجلاست
منطقش چون ذوالفقار مرتضاست
نطق حیدر از بیانش منجلیست
خطبه هایش در فصاحت چون علیست
مکتب آموز ولایت بوده است
حامی دین و دیانت بوده است
هرچه همّت را به کار آورده است
تا که نخل دین به بار آورده است
شمس دین بی نور او تابنده نیست
زینبیّت را جز او زیبنده نیست
دُختِ بیحد مامِ گردون زاده است
زینبیّت را به زینب داده است
عصمتش از مادرش زهرا بُوَد
غیرتش از حضرت مولا بُوَد
صبر زینب آیت صبر خداست
آیهء نَشرَح لکَ او را سزاست
تار و پود معجرش حَبلُ المتین
خاک کویش سرمهء چشم یقین
اُسوهء نِسوان عالم عصمتش
آیهء حجب و حیا در عفّتش
کینه خواهِ ثار ثاراللّهیان
خون جاری در عُروق عاشقان
کینه خواهی کرده با افشاگری
تا نماند در جهان اِخفاگری
عاشق شوریدهء نام حسین
سرخوش صهبای گلفام حسین
تا ز عشق و عاشقی باشد نشان
نام زینب می درخشد بی گمان
وصف زینب کی بیابد انتها
قصّه کوته کن، ندارد منتها
راه دین بِسپَر مرو بیراهه ها
تا بیابی منزل جانانه را
راه دین را شاه دین دادست یاد
گفته: " دنیا اَلعقیده وَآلجَهاد "
همّتی کن نوری از دینت بگیر
تا نمانی همچو اَعما و ضریر
ریزه سنگی گر بگیرد نور دین
از فروغ چشمه اش گردد (نگین)
- یکشنبه
- 7
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 12:34
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مختار وطن پرست
ارسال دیدگاه