• سه شنبه 11 اردیبهشت 03


حضرت علی اصغر(ع) -(کودکی در عهد مهد استاد عشق)

364

کودکی در عهد مهد استاد عشق
داده پیران کهن را یاد عشق
 
طفل خرد اما بمعنی بس سترک
کز بلندی خرد بنماید بزرگ
 
خودکبیر است ارچه بنماید صغیر
در میان سعبة سیاره تیر
 
عشق را چون نوبت طغیان رسید
شد سوی خیمه روان شاه شهید
 
دید اصغر خفته در حجر رباب
چون هلالی در کنار آفتاب

چهرة کودک چو دردی برگ بید
شیر در پستان مادر ناپدید،
 
بازبانحال آن طفل صغیر
گفت با شه کی امیر شیر گیر
 
جمله را دادی شراب از جام عشق
جز مرا کمتر نشد زان کام عشق

گرچه وقت جانفشانی دیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
 
زان مئی کزوی چو قاسم نوش کرد
نوعروس بخت در آغوش کرد
 
زان مئی کاکبر چو رفت از وی زپا
با سرآمد سوی میدان وفا
 
شه گرفت آنطفل مه اندر کنار
یافت در وی در دل دریا قرار
 
آری آری مه که شد دورش تمام
در کنار خور بود او را مقام
 
برد آن مه را بسوی رزمگاه
کرد رو با شامیان رو سیاه

گفت کای کافر دلان بد سگال
که برویم بسته­اید آب زلال
 
گر شمارا من گنهکارم به پیش
طفل را نبود گنه در هیچ کیش
 
آب ناپیدا و کودک ناصبور
شیر از پستان مادر گشته دور
 
زین فراتی که بود مهر بتول
جرعه­ای بخشید بر سبط رسول
 
شاه در گفتار و کودک گرم خواب
که زنوک ناوکش دادند آب

در کمان بنهاد تیری حرمله
او فتاد اندر ملائک غلغله
 
رست چون تیر از کمان شوم او
 پر زنان بنشست بر حلقوم او

چون درید آن حلق تیرجانگداز
سر ز بازوی یدالله کرد باز
 
تا کمان زه خورده چرخ پیر را
کس ندیده دونشان یک تیر را
 
تیر کز بازوی آن سرور گذشت
بر دل مجروح پیغمبر گذشت
 
نوک تیر و حلق طفل ناتوان
آسمانا واژگون بادت کمان
 
شه کشید آن تیر و گفت ای داورم
داوری خواه از گروه کافرم
 
نیست این نوباوة پیغمبرت
از فصیل ناقه کمتر در برت
 
شه ببالا می­فشاند آن خون پاک
قطره­ای زان برنگشتی سوی خاک
 
بنگرید آن مرغ دست آموز عرش
که چسان در خون همی غلطد بفرش
 
این نگارین خون که دارد بوی طیب
تحفه­ای سوی حبیب است از جیب

در ربائید این نگار پاک را
پرده گلناری کنید افلاک را
 
در ربائید این گهرهای ثمین
که نیاید دانه­ای زان بر زمین

قطره­ای زین خون اگر ریزد بخاک
گردد عالم گیر طوفان هلاک
 
تیر خورده شاهباز دست شاه
کرد بر روی شه آسیمه نگاه

غنچة لب بر تبسم باز کرد
در کنار باب خواب ناز کرد

وان  گشودن لب بلبخند از چه بود
وان نثار شکر و قند از چه بود
 
پس ندا آمد بدو کای شهریار
این رضیع خویش را برما گذار
 
تا دهیمش شیر از پستان حور
خوش بخوابانیمش اندر مهد نور
 
پس شه آن در ثمین در خاک کرد
خاک غم بر تارک افلاک کرد
 
آری آری عاشقان روی دوست
اینچنین قربانی آرد سوی دوست
 
اندر آن کشور که جای دلبر است
نه حدیث اکبر و نه اصغر است

  • یکشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 23:56
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران