ای که چون آمدی آماده ی پرواز شدی
غنچه ای بودی و چون شاخه ی گل باز شدی
در گلستان و سراپرده ی زیبایی ها
زینت و زیور باغی ز گل ناز شدی
قاصدک بودی و اما به مسیر معشوق
توسن عشق شدی رفتی و تکتاز شدی
کودکی بودی و بر جمله ی پیران طریق
رهنمای حرم و جلوه ی ایجاز شدی
در کرمخانه ی انبوه کریمان جهان
باب حاجات دو صد حاتم و ایّاز شدی
ظاهراً کوچکی اما به زمان پرواز
نه کبوتر که عقابی ، ز پی باز شدی
چون ستاره برِ خورشید تجلّی کردی
بر سر دست پدر مایه ی اعجاز شدی
گوشه چشمی به تو شد از رخ زیبای حسین
محرم راز شدی دلبر طنّاز شدی
در دل خیمه نماندی که پدر تنها بود
تا که سرباز شدی کودک جانباز شدی
رفته ای قافله ی دل ببری همراهت
یا که با محسن شش ماهه تو همراز شدی
این که جان از بدن کوچک تو بیرون رفت
نیست پایان ، به خداوند تو آغاز شدی
خون تو هدیه شد از دست حسین تا به خدا
روی دست پدر آماده ی پرواز شدی
- دوشنبه
- 8
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 0:8
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه