به پیش روی تو کی جلوه مهر و ماه کند
بپرس از آینه ای که تو را نگاه کند
هر آنکه نور جمال تو دیده می داند
که اقتباس زِ نور تو مهر و ماه کند
به یاد طرّۀ شبرنگ و روی روشن توست
زمانه هرچه شب و روز و سال و ماه کند
قسم به عزّت والشّمس و شوکت والیّل
سزد که هر دو قسم خود بر این گواه کند
به هفت طاق فلک جلوه ها دو صد خورشید
به زیر سایه طوقی از آن کلاه کند
جمال و پرتو نور است یا که آتش حُسن
تبارک الله اگر دیده اشتباه کند
به پاس آنکه گزندت زِ چشم بَد نرسد
سِپند خال بَر آتش مَگر اله کند
گمانم آنکه نیاز سپند و آتش نیست
که کار آتش و اِسپند دود آه کند
تو را بس است بر آه دعای نیمه شبی
دل شکسته ستم دیده بی پناه کند
به خواب،زلف تو دیدم شبیّ و دانستم
که روزگار چسان این سیه سیاه کند
مگر که نور جمالت به داد خلق رسد
و گر نه کار خلایق همه تباه کند
به کعبه قبله مگر بوده طاق ابرویت
که کعبه را همه قبله به پنجگاه کند
بنازم آن گل رخسار و سبزۀ خط حسن
که جنّت آرزوی آن گل و گیاه کند
چکیده زآب بقای لبت بر آب حیات
و گر نه زندۀ جاوید کی میاه کند
تو را که چاه زنخدان بهشت یوسف هاست
کجاست یوسف مصر آرزوی چاه کند
فکنده ایم به دریای عشق کشتی دل
خدا کند سر کوی تو تکیه گاه کند
بلای عشق تو ای جان به جان خریداریم
بگو که عشق تو ما را بلیّه خواه کند
پی سراغ تو آویختم به هر دامن
کسی نبود که خود را دلیل راه کند
ملامتی نکند اهل دل غریقی را
که دست در دل طوفان به طَرفِ کاه کند
شرار هجر تو حیف آیدم که دل سوزد
در آتش اهل حقیقت نه خانقاه کند
ایا امام زمان یا بقیّة الاخیار
جلیل برتر از اینت جلال و جاه کند
کجاست بارگهت ای شه فلک درگاه
که بندگان همه رو سوی بارگاه کند
تصدّقی زِ جمالت به مستحقان بخش
بیا نظر به جمالت گدا و شاه کند
زکوة سلطنتت باشد از کرم نظری
به عشق ورزی درویش پادشاه کند
بگریه ام که رود خون دل به دیدۀ دوست
بطعنه دشمن تو خنده قاه قاه کند
زِ خلق طعن و ملامت کشیم و خوش باشیم
که کافریست کس از طعنه انتباه کند
بیا که جان به لب آمد زهجر (ذهنی) را
در انتظار تو عمریست شب پگاه کند
- سه شنبه
- 9
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 19:59
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ارسال دیدگاه