از سوي که ميتابد؟ از روي تو يا خورشيد؟
آيينه بگردانم من سوي تو يا خورشيد؟
اين سلسلهي زرين با تار که ميرقصد،
بر شانهي نيشابور، گيسوي تو يا خورشيد؟
تير مژهاي سوزان بر قلب من آتش زد
آه، از چه کماني بود، ابروي تو يا خورشيد؟
خورشيد پرستم من، با روي تو حيرانم
دل پيش که بنشانم، پهلوي تو يا خورشيد؟
يک ذرّه، کبوتر شد؛ گرماي چه دستاني
اينگونه طلسمش کرد، جادوي تو يا خورشيد؟
بارانيِ يک بغضم در سايهي دلتنگي
سر روي چه بگذارم، زانوي تو يا خورشيد؟
سيب دل غلتانم، داغ است نميدانم،
ميچرخد و ميآيد، از جوي تو يا خورشيد؟
در نيمهي خود اما، گم شد و ببين تنها
يک آه به جا ماند از آهوي تو، يا خورشيد !
- سه شنبه
- 12
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:5
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه