زینب به کوفه جا چو بدار اِلاماره کرد
بی صبر شد چنانکه بتن جامه پاره کرد
لب پُر زِ خنده دید بهر کس که بنگرید
کف پُر خَضاب دید بهر سُو نظاره کرد
پوشید رُخ زِ موی پَریشان در آه و اَشک
گردون سیاه و خرمن مَه پُر سِتاره کرد
ابن زیاد روی به زینب نمود و گفت
حرفی که رَخنه ها به دلِ سَنگ خاره کرد
دیری نبود تا زِ غم کُشتن حسین
منّت خدای را که غمّ زود چاره کرد
دیدی که تیغِ تشنهء قَهرم چو شد بلند
نه رَحم بر جوان و نه بر شیره خواره کرد
دیدی که سر برهنه ترا پای تختِ من
حاضر زَمانه با دَف و چَنک و نَقاره کرد
زینب چو رَعد ناله زِ دل بر کشید و گفت
کای بی خبر زِ حَقّ زِ تو باید کناره کرد
کُشتی زِ تیغِ کینه کسی را که ذُوالجَلال
وصفش به آیه آیهء قرآن شماره کرد
کُشتی زِ راه ظلم کسی را که از غمش
خِیرالَنسا به خُلد بَرین جامه پاره کرد
پس آن لَعین به خشم شد و از رَه غَضب
بر حاضرین به کشتن زینب اِشاره کرد
یکباره چاک زد به گریبان سکینه گفت
آه و فغان که چَرخ یتیم دوباره کرد
(جودی) خَموش باش که این آهِ آتشین
خرگاهِ مِهر پُر شرر از یک شَراره کرد
- پنج شنبه
- 18
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 20:32
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
جودی خراسانی
ارسال دیدگاه