• دوشنبه 3 دی 03


اشعار وفات حضرت رسول ( لطافت موج می‌زد در صدایت )

1891
2

لطافت موج می‌زد در صدایت
که دل برد از خدا هم ربنایت
خدا خلقت نمود و عاشقانه
دمی زل زد به برق چشمهایت
دو دستت تا به سمت عرش می‌رفت
ملک می‌ریخت روی دستهایت
از آن روزی که بالت را گشودی
کرامت می‌چکید از بالهایت
مبادا تا شود آزرده از خاک
فرشته فرش می‌شد زیر پایت
شب معراج دیدی با دوچشمت
که اوج عرش بوده ابتدایت
اگرچه ذره‌ام یا کمتر از آن
تو را می‌خواهم آقا بی‌نهایت
خودت فرموده‌ای بابای مایی
تمام هستی‌ام بابا فدایت
تو را با عشق یکجا آفریدند
برای خاطر ما آفریدند
خدا را آینه هستی ، زلالی
تو را همرنگ دریا آفریدند
برای اینکه برعالم بتابی
دراوج آسمانها آفریدند
هزاران سال قبل از خلق آدم
و قبل از خلق حوا آفریدند
تو اول بودی و آخر رسیدی
تو را منجی دنیا آفریدند
خدا را شکر در راه تو هستیم
تو را پیغمبر ما آفریدند
خدا می‌خواست زهرایی بیاید
تو را بابای زهرا آفریدند
نفسهایت خدایی بود آقا
کلامت دلربایی بود آقا
شبیه انبیا و اولیایش
خدا هم مصطفایی بود آقا
دل تو سبزه زار مهربانی است
تو کارت دلربایی بود آقا
برای این شد اصلاً گنبدت سبز
و گرنه که طلایی بود آقا
تو می‌بخشیدی و فرقی نمی‌کرد
گدای تو کجایی بود آقا
نشیند گیوه‌هایت تا برویش
زمین ، کارش گدایی بود آقا
حسین ، از لعل لبهایت مکیده
اگر که کربلایی بود آقا
الهی من مرید مصطفایم
که چون با مصطفایم با خدایم
شاعر: مهدی میری

 

  • سه شنبه
  • 12
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 18:9
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران