در بین تنور جهل گیسوی تو سوخت
در آتش خیمه سوخت گیسوی سرم
از بوی سرت به سر زنانم بابا
اشک تو چکیده است از بوی سرم
خاکستر و خون نشسته بر کل سرت
خاکستر عشق را ببین روی سرم
بابا سر تو شکسته با سنگ ستم
پرتاب شده سنگ جفا سوی سرم
چون گوشه ابروی ترک خورده ی تو
ناجور ز هم واشده ابروی سرم
من به آرزوی خود رسیدم وقتی
دیدم سر تو نشسته پهلوی سرم
آن هم چه سری شکسته از چندین جا
با دیدن آن داد زدم یا زهرا...
- یکشنبه
- 28
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 15:3
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه