داستان هایی که از شامِ خراب آورده ام
عالمی از صبر خود در اِضطراب آورده ام
رأس خونین تو بر نِی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شامِ خراب آورده ام
ای کتاب الله ناطق، بین تو بر بیمارِ خویش
آیه ای از سُورهء اُمّ الکتاب آورده ام
سر زدم بر چوبِ مَحمل تا سرت دیدم به نِی
وین سرِ بشکسته را، از خون خَضاب آورده ام
پیش چشمِ من عزیزت در خرابه جان سپرد
سخت جانی بین که با این غصه، تاب آورده ام
کودکِ شش ماهه ات گر خُفته روی سینه ات
از پی دیدار او همرَه، رباب آورده ام
اِی شهِ خونین کفن اِی نُور چشمِ بُوتُراب
بهرت اِی عطشان جگر، از دیده آب آورده ام
(خوشدلا) بر بند لب از ماتمِ سلطانِ دین
چون براتِ رَحمتِ یُوم الحساب آورده ام
- یکشنبه
- 28
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 16:53
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ارسال دیدگاه