تیر الم کرده به دل نشتری
موسم ماتم شده بر عسکری
جنّ و بشر از غم او نوحه گر
سینه دران گشته و کوبد به سر
گرد الم بر دل قائم نشست
آب عیون بر رخ گلگون ببست
پور رشیدش شده صاحب عزا
گوید ایوای از این ماجرا
کاش جهان جمله هبا آمدی
این محنت بر دل ما نآمدی
بعد تو دنیای دنی چاه من
از تهِ چهْ رفته به مه آه من
هرچه محن بر دل نازت نشست
شیشهء جان سنگ عدویت شکست
خواست عدو حجّت حق بر زمین
پا نگذارد وَ نگردد مکین
لیک خداوند کند مایشا
کرد ترا فارغ از این ابتلا
جای تو اینک منم آن خوش خلف
هین منم آن وعدهء قول سلف
تا که جهان بوده و باشد چنین
مرد خدایست به روی زمین
آنچه در این دایرهء اخضر است
آل خدا بر خطِ آن محور است
نقطهء پرگار نباشد اگر
صفحهء کُنْ دایره باشد مگر؟
هین منم آن نقطه گهِ بی خلل
هین منم آن منجی نسل ملل
هر که ز من روی بتابد ز کبر
کلک قضا می کِشَدش خطّ ِ حبر
آنکه بخواهد که بیابد مرا
بر ره من خیمه زند مطلقا
نور چو خواهی که بگیری ز مهر
رُو به سُوی نور و ضیایش به مهر
باذن خدا شمس خدایم به خلق
کامده چون مهر، ضیایم به خلق
گر برود مهر پسِ میغ ها
از پس ِ هر میغ رساند ضیا
چهر مرا خلق نبیند به چشم
زانکه بیارد به یقین چشم، خشم
نور مرا نور دلان دیده اند
کان همه محرم شده بر دیده اند
وانکه دلش تیره چو چاه ظُلَم
از چه دوان دیدهء او از پیم؟
(دیو چو بیرون رود) از جسم و جان
روح و مَلَک جای کند آن مکان
تا نشود طاهرِ تن هیچ کس
گفت خدا خطّ ِ مرا لایَمَس
خطّ ِ خدا آمده ظاهر، کتاب
باطن آن سینهء ما مُستَطاب
پس بنگر خواهد اگر آن وضو
دیدن ما لازمه دان نور و ضو
نور دلم بر همه یاران رسد
بر همه یاران و به عدوان رسد
لیک از آن نور که بر یار رفت
در کنفم سایه گهِ غار رفت
نور که بر خیمهء عدوان رسد
در کنف رحمت رحمان رسد
آنکه شده سایهء غارم مقیم
جیره خوری کرده ز نور رحیم
چون تو شوی نور رحیمی طلب
همت خود همت ما را طلب
همت خود را بطلب ای فتی'
بهرهء تو نیست بجز ما سعی'
لیک اگر مهر نگیرد ز مهر
دست ترا، کی برسی کان مهر
چشمهء خورشید که شد ذرّه دوست
ذرّهء عالم همه در ظلّ ِ اوست
مهر چو تابد ز سما بر زمین
از اثرش سنگ شود چون (نگین)
- دوشنبه
- 29
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 15:23
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مختار وطن پرست
ارسال دیدگاه