عسل سـرخ شهـادت چقـدر شيرين است
مي جنت که خدا گفته به قرآن اين است
سم اسبان به روي سينه ي من سنگين نيست
بر مـن امـروز غريبـي عمـو سنگين است
صورتي را که حسن بوسه چو قرآن ميزد
کاش ميديد که از خون جبين رنگين است
استخـوان بدنـم زيـر سـم اسـب شکست
اين سم اسب به از گردن حورالعين است
روز وصـل است و عروس اجلم در آغوش
قاتلم تيغ بـه کـف دارد و بـر بالين است
من که پيش از شب ميلاد، حسيني بودم
شکـرلله کــه امــروز همينم ديـن است
اي عمـو زود بيـا جـانب ميـدان و ببيـن
يک کبوتر ز تو در پنجه ي صد شاهين است
زخمهــاي بدنـم لالــهصفت ميخنــدند
پـاي تا سر بدنم غرق گـل و نسرين است
ما شرار از جگر خويش بـه «ميثم» داديم
در صف حشر همه دار و ندارش اين است
- چهارشنبه
- 13
- دی
- 1391
- ساعت
- 5:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه