• دوشنبه 3 دی 03


غدیرخم -(منّت خدای را که به توفیقِ کردگار)

615

منّت خدای را که به توفیقِ کردگار
از نافِ کعبه چشمه زَمزَم شد آشکار

چون کاروانِ حاج، خروشان و کف زنان
آمد به خاکبوسِ نجف آبِ خوشگوار

دریای رحمت ازلی جوشِ فیض زد
شد نَهرِ سلسَبیل زِ فردوس آشکار

نَهری به طولِ کاه کِشان در دو ماه و نیم
از آسمانِ خاکِ نجف گشت آشکار

دشتی که بود چون جگرِ تشنهء حسین
داغِ بهار خلد شد و رشکِ لاله زار

صافی دِلان که بود تیمّم شعارشان
سجاده ها بر آب فکندند موج وار

در وادیی که ریگِ روان بود آب او
آبِ حیات بخشِ خَضر یافت اِنتشار

جز زُهد خشک، خشکی دیگر بجا نماند
زین آب در سراسرِ این خاکِ مُشکبار

تخمِ امید ریگِ روان بخت سبز یافت
چشمِ سفید دُرّ نجف رُست از غبار

لب تشنگانِ خاکِ نجف تَر زبان شدند
از چشمه سارِ شکر به توفیقِ کردگار

هر پاره سنگِ او گُهرِ آبدار شد
هر شاخِ خشکِ او شَجری گشت میوه دار

هر دانه ای که بود نهان در ضَمیرِ خاک
منصور وار رفت به معراجِ شاخسار

گردید گُل گشاده جبین چون کَفِ علی
برگ از نیام شاخ بر آمد چو ذُوالفقار

یعقوب وار روشنی بی زوال یافت
نرگس که داشت چشم رَمَد دیده اش غبار

هر شاخ پُر شکوفه در او جوی شیر شد
مژگانِ حُور گشت در او هر زبان خار

گل بر هوا فکند کلاهِ نشاط را
سنبل فشاند گرد زِ گیسوی مُشکبار

لشکرکش بهار رسید از ریاضِ غیب
از دوشِ نخل شد علم سبز آشکار

بحرِ نجف زِ جوشِ گُهر شد ستاره پوش
صحرا زِ موجِ لاله و گل شد شفق نگار

از بهرِ توتیا نتوان یافتن دُرّ او
چندان که چشم کار کند ذرّه ای غبار

زین پیش اگر چه اهلِ نجف زآبِ تلخ و شور
بودند در شکنجهء غم تلخ روزگار

آخر زِ فیضِ ساقی کوثر تمامِ سال
عِید غَدیر شد به مقیمانِ این دیار

با خلق گفته بود بهشتی بُود فرات
پیغمبر خدای به لَفظِ گُهر نِثار

منشورِ رَحمتش چو به مُهرِ نجف رسید
سرّ حدیث مخبرِ صادق شد آشکار

ای کوثرِ مروّت هر چند با حسین
سنگین دلی نمود فراتِ ستیزه کار

از بهرِ پاک کردن راه گناه خویش
امروز آمده است به مژگانِ اَشکبار

از دور در مقامِ ادب ایستاده است
با جبههء پر از عرقِ شَرم چون بهار

از خاندانِ کاظم و از دودهء حسین
کرده است اختیار شفیعی بزرگوار

صاحب لوای مذهبِ اَثناعشَر صفی
کامروز ازوست سِکه دین جَعفری عَیار

چون رحمت تو شامل ذَرّاتِ عالم است
این جرم را به روی عَقر ناک او مَیار

رُخصت بده که از سرِ اِخلاص تا به حشر
بر گرد روضه تو بگردد به اِعتذار

از خاک، جای سبزه بُرون آورد زبان
بهرِ دعای دولت این شاهِ تاجدار

صبحِ ظهورِ حَضرت مَهدی که حصن دین
از اِعتقادِ راسخِ او گشت اُستوار

خورشیدِ آسمانِ عدالت که آفتاب
بر نقطهِ عدالتِ او می کند مَدار

شاهنشهی که بینه صاحب اَلزَمان
از نامِ او ظهور نموده است در شمار

شاهی که با مُروج دینِ نبیّ به حقّ
نامش موافق است به تأییدِ کِردگار

شاهی کَز آسمانِ نَسب نامهء صفی
خورشید وار سر زده از برجِ هشت و چار

آن سایه خدای که سال جلوس او
شد همچو آفتاب زِ ظلِ حقّ آشکار

آن آیهء ظفر که نسب نامهء گُهر
شمشیرِ او درست نماید به ذُوالفقار

زد بحرِ پنبه با کفِ گُوهر نثارِ او
خون از عُروق پنجهء مَرجان شد آشکار

بالاتر است پایهء قدرِ تو از فلک
داری به صورت اَر چه به زیرِ فلک قرار

در ظاهر اَر چه خامه سوار سخن بُود
باشد به زیرِ رانِ سخن کِلکِ مُشکبار

آن تیغِ آبدارِ شجاعت که حزمِ او
بر گردِ روزگار کشید آهنین حصار

آن پرده دارِ عصمتِ حقّ کَز حمایتش
محفوظ ماند پردهء ناموسِ روزگار

آن آسمانِ حِلم که چون توتیا کند
بر کوهِ قاف اَگر فکند سایهء وِقار

آن فارسِ جهانِ عدالت که فارس را
از ظلم پاک کرد به شمشیرِ آبدار

در هم شکست خسروِ اِقلیمِ رُوم را
در چشمِ تنگ اُزبَکِ ظالم شکست خار

هر کس قدم زِ دایرهء خود بُرون گذاشت
در زیرِ پا فکند سرش را چراغ وار

تیغش بلند کرده به بازوی صفوت است
از گردِ ظلم چون نشود صاف روزگار؟

پیوسته مَشورت به دِلِ خویش میکند
در خارج اِحتیاج ندارد به مُستشار

تعمیرِ آب و گِل نکند، چون فروتنان
بر گردِ خود زِ لشکرِ دلها کُند حصار

شهبازِ دلربای سَخاوت به روی دست
در پهن دشتِ سینهء مردم کند شکار

اوّل عمارتی که در آفاق رَنگ ریخت
تعمیرِ آستانِ نجف بود و آن دیار

اَنجامِ کارش از رُخ آغاز روشن است
پیداست حسنِ سال زِ آئینهء بهار

برخیز چون گذاشت بنا کارِ مُلک را
خواهد بنای دولتِ او بود پایدار

روی دلش بُود به خدا هر کجا که هست
معمارِ رو به قبله بنا کرده این دیار

در طبعِ پاکِ طینت او اِنقلاب نیست
چون آبِ گُوهرست ستاده به یک قرار

اِی نوبهارِ رحمتِ یزدان، به قصدِ شُکر
گوشی به روزنامهء توفیقِ خود بدار

پیش از تو خسروانِ دِگر آبروی سعی
بسیار ریختند درین خاکِ مُشکبار

چون این طلسمِ فیض به نام تو بسته است
بر مُدعای خویش نگشتند کامکار

مِنت خدای را که به نامِ تو بسته بود
بر مُدعای خویش نگشتند کامکار

مِنت خدای را که به نامِ تو ثبت بود
بر پیشِ طاقِ کَعبهء توفیق این دو کار

بُردن فرات را به زمین بوس مُرتضی
دیگر عِمارتِ حرمِ آن بزرگوار

زِاقبالِ بی زوال به کمتر تَوجهی
یک بندهء تو کرد تمام این دو شاهکار

خاکِ رَهِ اَئمه اَثناعشر تقی
کز کِلکِ راست خانه جهان را دَهد قرار

بی شَک چنین تهیهء اَسباب میشود
آن را که یار گردد و تأییدِ کِردگار

زین کارِ نامدار که اِقبالِ شاه کرد
شاهانِ روزگار گرفتند اِعتبار

بی چشم زخم، تاجِ جهانگیری ترا
زیبنده بود در ازَل این لعلِ آبدار

تا دامنِ قیامت اِی شاهِ دین پَناه
بشکن کلاهِ فخر به شاهانِ روزِگار

اِقبال این چنین به که بخشیده است چرخ
توفیق این چنین به که داده است کِردگار

این گنجِ بی دریغ که بر خاک ریخته است
این هِفتِ بلند که را بوده دَستیار

در شُکرِ حقّ بکوش که مَعمور گشته است
دنیا و دینت از مَددِ آفریدگار

اُمّیدوار باش که در آفتابِ حشر
خواهد شدن عقیقِ تو را کُوثر آبدار

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:35
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران