گفتي كه سرنوشت همين از قديم بود
گفتي مرا نصيب بلاي عظيم بود
دست ركاب بر سر پايم نميرسيد
آن اسب هم مخالف جنگ يتيم بود
وقتي كه روي دامن تو سر گذاشتم
ديدم تو را چقدر نگاهت رحيم بود
حتي حضور زود تو هم فايده نداشت
آن لحظه آمدي تو كه حالم وخيم بود
از نعل و اسب و دشنه و شمشير و سنگ و خاك
هر چيز در بلندي قدم سهيم بود
وقتي كه بال بال زدم بين دست تو
زيبا ترين پريدن اين يا كريم بود
ميخواست شعر گفته شود با قياس او
اين شكل هم نتيجه نداد و عقيم بود
شاعر:شیخ رضا جعفری
- چهارشنبه
- 13
- دی
- 1391
- ساعت
- 6:4
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه