سر کردهء عُبّادِ جهان، سیّدِ سجاد
سر خیلِ محبّانِ خدا، سَرورِ اَمجاد
در ذاتِ شریفش که به او منتَسب ایجاد
حیران همه اَقطاب و پریشان همه اوتاد
والا حسبی کآمده زِ آباء و زِ اجداد
بر چهرِ مِهان زیور و بر فرقِ شهان تاج
میزابِ سخا، فخّ کرامت، کف و رویش
میقاتِ کرم، حجرِ سعادت، رخ و مویش
یک جرعه بُوَد چشمهء زَمزَم زِ سبویش
در خیف و منا، سعی و صفا، قصد به سویش
تا قبله گهِ عارف و عامی شده کویش
احرام نبندند سوی کعبه دگر، حاج
ذاتش که زِ ادراکِ خرد آمده والا
نوری ست به ظلمتکدهء دهر، هُویدا
بَدری است که ظاهر شده اندر شبِ یَلدا
چون در دلِ فرعون، فروغِ کفِ موسی
در قالبِ عاذر شده پیدا دمِ عیسی
یا چهرِ محمّد شده ظاهر، شبِ مِعراج
ای مظهرِ فرخنده فرِ حضرتِ داور
ای صاحبِ زهدِ علی و عِلمِ پیمبر
زَهرا صفت از فلک شرف زهرهء از هر
خویِ حسن و رویِ حسین از تو مصوّر
گر نیست حدوثت به قِدَم همدم و همسر
حادث زِ چه روی بر قِدمت آمده محتاج
فیضِ تو سحابی که زِ یک قطرهء باران
آورده دو صد لؤلؤ منظوم ببار، آن
هر فیض که ابرِ کرمت راست، بباران
کز تشنه لبی خشک بوَد مزرعِ یاران
گر فیض، صدف را نرسد زابرِ بهاران
کی پرورد اندر دلِ یَم، گوهرِ وهّاج
در حیرتم ای شاه از آن حکمت و تقدیر
کآیا زِ چه در کوفه شدی خسته و دلگیر
آن دم که کشیدی زِ جگر نالهء شبگیر
چون گنج به ویرانه و چون شیر به زنجیر
خورشید و غِل جامعه را بود چه تأثیر
کان تبِ تن، این خون بِدر آورد زِ اوداج
شاها زِ حوادث شدم آن نقطهء موهوم
کآثارِ وجودش نکند فرق زِ معدوم
چون عشق شدم فاش و نهان، ظاهر و مکتوم
ای حالِ دلِ خسته دلان نزدِ تو معلوم
ترسم که زِ اعمالِ بد و طالعِ میشوم
(یحیی) شود از خیلِ غلامانِ تو، اخراج
- چهارشنبه
- 31
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 12:15
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ارسال دیدگاه