چشمم همه شب به آسمان هاست؛ شايد كه قدِ رُخِ تو بينم
زآن گلشنِ سبزِ باخيالت؛ با دستِ نظر گلی بچينم
گر مستِ شرابِ نابِ عشقم؛ ور می زده و خرابِ عشقم
جز بادهء صافی ولايت؛ هرگز نَبُوَد بَساتِ كينم
با يادِ تو هست هر نوايم؛ تنها به غمِ تو آشنايم
گر رند و فقير و بينوايم؛ هستم زِ تو, هر چه هستم اينم
از بادهء عشق مستِ هستم؛ جز جام نديده كس به دستم
وز جمله بتان تو را پرستم؛ فارغ زِ هوای كُفر و دينم
تا ديده بر اين جهان گشودم؛ درحسرتِ ديدنِ تو بودم
ای عشق تو گُوهرِ وجودم؛ صد شُكر به خلقت اين چنينم
روزی كه نوشت خامهء عشق؛ مضمونِ وَفا به چامهء عشق
جز نقشِ نگارنامهء عشق؛ خطی ننوشت بر جَبينم
ای ديدن رويت آرزويم؛ سر گشتهء هر ديار و كويم
بی تو نه بهشت عَدَن بجويم؛ نه طالبِ وَصلِ حُورِ عينم
مفتونِ تو هر كه را دلی هست؛ مجذوبِ تو هر چه مُقبلی هست
من در همه جا كه مَحفلی هست؛ هر سو نگرم رُخِ تو بينم
ای نُورِ رُخت چراغِ بينش؛ با علمِ تو جهل هر چه دانش
مَرهُونِ تو جمله آفرينش؛ چون من كه به رَحمتت رَهينم
در پرده نَهان رُخ تو تا چند؛ دلها به لقايت آرزومند
ای حُجت و قائمِ خداوند؛ تا چند به حَسرتت نشينم
گرديده زِ هجر طاقتم طاق؛ چون جملهء عاشقانِ مُشتاق
در عشق قرينِ جمله عُشاق؛ بل در غمِ عشق بی قَرينم
ای طايرِ عرش سير پَر زن؛ بالی بگشا به كوی و بَر زن
در كُون لوای عَدل بر زن؛ تا جای به سايه ات گزينم
قحط است كنون وفا به دوران؛ كس نيست به فكر دردِ انسان
از توست علاجِ دردمندان؛ بالله كه همين بُوَد يَقينم
مهدی ع تو بيا به داد ما رَس چون بر همه بی كسان تویی كس
آلامِ مرا تو دانی و بس من (عابدم) وتویی مُعينم
- چهارشنبه
- 31
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 12:31
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد عابد
ارسال دیدگاه