سلسله ی عشق بُرد، سوی حریم بقا
آن که اسیرش شدند، صف به صف آیینه ها
سلسله ی عشق برُد، ناله کنان، نام او
تا به رکوع آوَرَد، قامت قدر و قضا
سلسله وا شد ز هم، قصّه جدا شد ز هم
گشت عیان راز عشق، در سفر کربلا
وه چه سلوکی شگفت، از حرم آغاز شد
تا حرم دیگری، جلوه کند «إنَّما»
نام اسارت مبر، در سفر سالکان
کشف حقیقت مکن، ای به خطا مبتلا
جوهر هستی اگر، تاب تناقض نداشت
قید معمّا بزن، عِرض و عَرَض کن رها
هست «امامت» شهود، جلوه گر هست و بود
سنگ شنیدی چه گفت، در حرم کبریا؟!
شاعر:سید علی اصغر موسوی
- چهارشنبه
- 13
- دی
- 1391
- ساعت
- 13:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه