حسین را خبر کن
خواهر من زینب برادرت حسین را خبر کن
بگو حسن پاره جگر شد مرا دگر وقت سفر شد
خون دلم امشب در دهنم آمد نظر کن
بگو حسن پاره جگر شد مرا دگر وقت سفر شد
******
امان از این آب به زهر آلوده
که بند بند پیکرم فرسوده
مرا رسیده وقت پرواز جان
حسن شود دگر ز غم آسوده
بگو بیا برادرم بالینم
تو را برای بار دیگر بینم
صدا بزن برادر همیشه یارم
که قبل رفتنم شود تسکینم
اسیر پاییزم خون جگر از دهن ریزم
زهر شده کاری نمی توانم که برخیزم
خواهر من زینب برادرت حسین را خبر کن
بگو حسن پاره جگر شد مرا دگر وقت سفر شد
******
بگو بیا ببین ز دل می سوزم
به رنگ شب شده نمای روزم
برای دیدنت برادر هر دم
دو چشم خون به سوی در می دوزم
بگو برادرت فتاده از پا
دگر نمانده در تن زارم نا
به لخته لخته های خونم بنگر
که تشت از این حنای خون ندارد جا
اسیر پاییزم خون جگر از دهن ریزم
زهر شده کاری نمی توانم که برخیزم
خواهر من زینب برادرت حسین را خبر کن
بگو حسن پاره جگر شد مرا دگر وقت سفر شد
******
مرا غریبی وطن آزارد
ز کوچه کوچه های آن غم بارد
به خاطرم رسیده یاد ایام
دلم قدم به کوی غم بگذارد
به کودکی فراق مادر دیدم
نشان سیلی ستم گر دیدم
به اوج مظلومیت بابایم
دو نیمه فرق پاک حیدر دیدم
اسیر پاییزم خون جگر از دهن ریزم
زهر شده کاری نمی توانم که برخیزم
خواهر من زینب برادرت حسین را خبر کن
بگو حسن پاره جگر شد مرا دگر وقت سفر شد
******
بگو برادرم هوا دلگیر است
حسن دگر ز دار دنیا سیر است
گرفته حیله امیه جانم را
تنم به زهر سوده در تسخیر است
درون خانه از سموم کینه
حسن گرفته بغض غم در سینه
دعای سروری برای حضار
زیارت بقیع رویم مدینه
اسیر پاییزم خون جگر از دهن ریزم
زهر شده کاری نمی توانم که برخیزم
خواهر من زینب برادرت حسین را خبر کن
بگو حسن پاره جگر شد مرا دگر وقت سفر شد
******
- جمعه
- 9
- مهر
- 1400
- ساعت
- 13:20
- نوشته شده توسط
- نخل بی سر
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه