بیاندازم سر و جان را به پیش پایت ارزانی
گران جانم اگر آیی دهم جان را به آسانی
همه رفتند و برگشتند ندارم از تو احوالی
دگر خود هم شدم خسته ازاین هجرو گرانجانی
بیا ای شمس نورافکن دمی برتاب بر ظلمت
زحق اذنی طلب دیگر نمان اینگونه پنهانی
نگارا صحن دلها را مسخر با نگاهی کن
نشین بر تخت دلها و به سر نه تاج سلطانی
الا ای خسرو خوبان اگر مسند نشین گردی
شود دربان درگاهت همیشه ماه کنعانی
برایت نذر کردم چون که آیی خیل عشاقت
مرا پیش قدمهایت کنند این جمع قربانی
بیا ای ناجی طائر دگر جانم به لب آمد
توخود راضی مشو گردد که فصل هجرطولانی
- چهارشنبه
- 3
- فروردین
- 1401
- ساعت
- 0:31
- نوشته شده توسط
- طائر
- شاعر:
-
طائر اورنگی
ارسال دیدگاه