وایِ من خیمه ها به غارت رفت
	گیسویی رویِ نی پریشان ماند
	وسط چند خیمه سوزان
	خواهری دل شکسته حیران ماند
	***
	وایِ من چادری به یغما رفت
	بانویی معجرش در آتش سوخت
	مَردِ بیمار خیمه يِ توحید
	نیمی از بسترش در آتش سوخت
	***
	عاقبت هرچه بود با سختی
	سر ِ خورشید را جدا کردند
	مرد خورجین به دستی آوردند
	صحبت از دِرهَم و طلا کردند
	***
	مرد خورجین به دست با سرعت
	سوی دارالعماره میتازد
	مرد خوش قول کوفه با جیبی
	مملو از گوشواره میتازد
	***
	بادِ تند خزان چه سوزی داشت
	چند برگی ز لاله ای گم شد
	در هیاهوی غارت خیمه
	گوشوار سه ساله ای گم شد
	***
	وای از هق هق ِ النگوها
	آسمان هم به هق هق افتاده
	داس ِ بی رحم کینه بر جانِ
	غنچه های شقایق افتاده
	***
	سر عباس را به نیزه زدند
	تا ببیند چه بر حرم رفته
	تا ببیند نگاه یک لشگر
	به سوی چند محترم رفته
- شنبه
- 16
- دی
- 1391
- ساعت
- 7:11
- نوشته شده توسط
- یحیی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه