یوسف سر نی بر سر بازار کتک خورد
هر کس که ز جان بود خریدار کتک خورد
یک زینب و یک قافله بیمار و عزادار
بیمار و پرستار و عزادار کتک خورد
طفلی که یتیم است و صغیر است و اسیر است
صد بار پدر گفت و هر بار کتک خورد
سخت است به زینب به خدا روزه ی نذرش
چون جای غذا لحظه ی افطار کتک خورد
بر دخترکی بود سپر تا که نترسد
دشمن زد و انگار نه انگار کتک خورد
یک شیر زن از دامن عصمت و طهارت
از پیر زن رذل و خطاکار کتک خورد
جا دارد از این غصه "رئوفی" بدهد جان
ناموس علی ، زار در انظار کتک خورد
- پنج شنبه
- 28
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:43
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین رئوفی
ارسال دیدگاه