جز خطا راهی نرفتم، جز ریا کاری نکردم
میتوانستم که بهتر باشم، اصراری نکردم
تا توانستم به تیمار خودم مشغول گشتم
یاد رنجوری نبودم، فکر بیماری نکردم
لقمهی نان حرامی بر سر سفره نبردم
آفرین، اما جدالی با رباخواری نکردم
دست مسکین را گرفتن، با یتیمی قصه گفتن
ذرّهای ایثار لازم داشت؛ ایثاری نکردم
مسجدم را هرکجا پُرجمعیتتر بود رفتم!
رفتم امّا پرسش حال گرفتاری نکردم
کاسهی افطار را لبریز آوردم به خانه
کودک همسایه را دعوت به افطاری نکردم!
دزد را دیدم که از دیوار مردم رفت بالا
خانه را دزدید و فریاد سزاواری نکردم!
وای اگر چشم شهیدی حال و روزم را ببیند
حال و روز مردُمم را دیدم و کاری نکردم!
- چهارشنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1401
- ساعت
- 16:35
- نوشته شده توسط
- احسان مشفق
- شاعر:
-
مهدی جهاندار
ارسال دیدگاه