مرا هم خوانده ای... سوگند بر اشک سحرگاهم
که من مشتاق این مقصد که من مشتاق این راهم
هلا ای از رگ گردن به من نزدیک تر! عمریست
در آغوش تو ام، چیزی به غیر از این نمی خواهم
کسی را دیدم آن بالا و سمتش راه افتادم
خودم بودم؛ گمان کردم که در "سیر الی الله" م
سفر را بارِ سنگین سخت کرد و پایِ بی قّوت
که من کوه گناهم، آه...ایمانِ پرِ کاهم
وبالم شد پر و بال، از سبکبالان عقب ماندم
کنون در برکه ای در انتظار دیدن ماهم
نبردی باید این آئینه را تا "خود شکن" باشم
ولی با من سلاح کارسازی نیست جز آهم
...
سفر کوتاه بود اما خدایا! از تو ممنونم
که از آغاز تا پایان نگاهت بود همراهم
- چهارشنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1401
- ساعت
- 17:0
- نوشته شده توسط
- احسان مشفق
- شاعر:
-
سعید تاج محمدی
ارسال دیدگاه