• پنج شنبه 1 آذر 03


اشعار روز قدس -(یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد)

534

یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد
باید نشست و یک غزل تازه کار کرد

در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد

از ذهن من گذشت که با سنگ می شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد !

با سنگ می شود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را مهار کرد

یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی سرپناه ها همه را خانه دار کرد

یا می شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد

یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد

با سنگ مفت می شود اصلا به لطف بخت
گنجشک های مفت زیادی شکار کرد

یا می شود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد

یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد
***

ناگاه بی مقدمه آمد به حرف سنگ
اینگونه گفت و سخت مرا بیقرار کرد :

تنها به یک جوان فلسطینی ام بده
با من ببین که می شود آنگه چه کار کرد!
 

  • پنج شنبه
  • 8
  • اردیبهشت
  • 1401
  • ساعت
  • 15:58
  • نوشته شده توسط
  • احسان مشفق

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران