• دوشنبه 3 دی 03

 موسی  علیمرادی

حضرت مسلم بن عقیل(ع) -( گل بودم و به بزم خزان میهمان شدم )

427


گل بودم و به بزم خزان میهمان شدم 
پژمردم و شکستم و افسرده جان شدم

کوچه به کوچه خانه به دوشم در این دیار 
همچون نسیم، طائر بی آشیان شدم 

افتاده ام زچشم همه کوفیان حسین 
در کوچه های شهر چو اشک روان شدم 

هر صبح شاهد است نسیمی گذر نکرد_ 
از من مگر که دست به دامان آن شدم

دارد صدای قافله ات می رسد که من 
با گریه های خود، جرسِ کاروان شدم 

از بس که سنگ خوردم و آقا شکسته ام
سر تا به پا چو حجره ی شیشه گران  شد

با دیدن سه شعبه  ای اندازه ی علی 
تیر آنچنان کشید دلم، تا کمان شدم 

از بس که پاره های تنم بین شهر ریخت
چون دانه های سبحه ی بی ریسمان شدم
 
ای کشتی نجات به دادم نرس برو 
آخر تو را به موج بلا بادبان شدم 

ای کاش کس اسیر نیاید در این دیار 
 من که چنین نیامده بودم، چنان شدم

  • یکشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 10:10
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران