خون تو را پاشید تا به آسمانش
آه از زمین درآمد و درندگانش
یک بار امروز این عبا ما را کمک کرد
حالا برایت کرده بابا سایبانش
آسان در آغوش پدر جان دادی اما
چه سخت شد بابای مظلوم امتحانش
تا گفت:"ان لم ترحمونی..."خنده کردند
نفرین من به کوفه و زخم زبانش
این اولین بار است که شاه دو عالم
دارد خجالت می کشد از خاندانش
مهریه ی مادر بزرگ توست این آب
سهم لبت حتی نشد یک استکانش
حتی به من گهواره ات را هم ندادند
دادم ولی بین خیالاتم تکانش
ناباورانه خیره ماندم به مزارت
جای تو را ناخواسته دادم نشانش
ای نانجیبان نیزه در قبرش نکوبید
...ای وای برمن استخوانش... استخوانش
شاعر:گروه یا مظلوم
- پنج شنبه
- 13
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 9:18
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه