همون روز دهم بود توی قبرش
دلم رو لای دستاش خاک کردم
همونجا با همین چادر که سوخته
خون دست حسین رو پاک کردم
همون روز دهم بود یادمه خوب
همینکه خیمه هامونو سوزوندن
سر قبرش براش مجلس گرفتن
با نیزه فاتحه واسش میخوندن
شبام کابوس تیرو حلق بچس
نه جون مونده برام نه خواب راحت
ازون ساعت که تیر وا کرد گلوشو
گلوم تیر میکشه ساعت به ساعت
تمیزش میکنم، دستم بیادش
سرش خاکی و خونی و کبوده
ببینن مادرای شام چی میگن
نمیگن مادرش مادر نبوده؟!
بهم پیری زود رس داده داغش
همینجور سن روی سنم گذاشته
می پرسیدن زنای کوفه از هم
کدوم پیرِزنه شیرخواره داشته
بغل میخواد اگرداره میفته
دیدم بستند با معجر سرش رو
نمیذارن که نیزه ش رو بیارم
میترسم گم کنن آخر سرش رو
شب از نیمه گذشته دیروقته
نبودش تارو پودم رو سوزونده
غروبی روی نیزه بود، دیدم
نمیدونم الان دست کی مونده
شاعر:گروه یا مظلوم
- پنج شنبه
- 13
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 9:20
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه