همه جا را سراب میبینم
خانه ام را خراب میبینم
مدتی بعد از آن که رفتی تو
روی دستم طناب میبینم
من بدون تو مرده ام برگرد
خواب بزم شراب میبینم
تشنه جان دادی و نخوردی آب
دادنش را ثواب میبینم
چقد از روی نیزه می افتی
تو بگو من به خواب میبینم
شمر و خولی نگاه بد کردند
دلهره در رباب میبینم
باورم نیست رفتی و ماندم
بخدا که عذاب میبینم
منو دروازه ها و نامحرم
منمو اشک دائم و نم نم
معجری پاره گشته و درهم
قامتی از غم فراقت کم دارم
منم و کوچه های تو در تو
منم و خون تازه ابرو
منم و آتش گرفتن گیسو
منم و نامحرمان رو در رو
منم و کوچه یهودی ها
صورتی مملو از کبودی ها
منم و کودکان جا مانده
خیمه و معجری جامانده
منم و ازدحام و نامحرم
دلهره میچکد از احوالم
- یکشنبه
- 23
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 12:52
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه