روی نی گیسوی پریشانش
آسمان را به گریه میانداخت
گریههای سه ساله دختر او
کاروان را به گریه میانداخت
سنگ از روی بام میآمد
سوی اهل امام میآمد
آیه انتقام میآمد
این و آن را به گریه میانداخت
او علی بود و مثل جدش داشت
خار در چشم و استخوان به گلو
رد زنجیرها به گردن او
استخوان را به گریه میانداخت
شانههای امام میلرزید
تا موذن اقامه سر میداد
آنچنان اشک بر زمین میریخت
که جهان را به گریه میانداخت
میپرانید مستی از سر شب
خطبههای منور زینب
لبش اسرار بر ملا میکرد
خیزران را به گریه میانداخت
آه از آن پینههای پیشانی
وای از این شیوهء مسلمانی
ناله میکرد مرد نصرانی
شامیان را به گریه میانداخت
کربلا سر به سر فقط غم بود
هرچه گفتند از غمش کم بود
روضهء شام بیشتر اما
نوحهخوان را به گریه میانداخت
- چهارشنبه
- 2
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 9:33
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
زینب احمدی
ارسال دیدگاه