• جمعه 2 آذر 03

 حسن لطفی

ورود کاروان به شام -( کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود)

435


کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود
کارِ این قوم ولی خنده‌ی آهسته نبود

آنقدر ضربه‌ی نیزه همه را ساکت کرد
بِینِ ما در پِیِ تو  یک سرِ نشکسته نبود

پشت دروازه‌ی ساعات معطل شده است
آن کریمی که درِ خانه‌ی او بسته نبود

خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت
پایِ ما با تو در این راه ولی  خسته نبود

فقط از دور تو را دخترکانت دیدند
نیزه‌ای کاش به تو اینهمه وابسته نبود

گرچه از دور ولی باز زمین می‌اُفتند
زخمِ حلقومِ تو ای کاش که برجسته نبود

گرمِ تزئین و پذیرایی شام‌اند همه
ورنه دروازه‌ی این شهر چنین بسته نبود

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 9:32
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران