• جمعه 2 آذر 03


از کربلا و کوفه آمد با غمی ناب و تمام

505

از کربلا و کوفه آمد با غمی ناب و تمام
این کاروان ِ دست-بسته، خسته، همراهِ امام

بیتاب بودند و گرسنه! شهر؛ پُر آزار بود
در هر قدم میخورد عطرِ نانِ تازه بر مشام

بسیار در دروازهٔ ساعات سرگردان شدند
بر قلبشان میزد چراغانی چه خنجرها مدام

کِل می کشیدند و شنیدم جای عرض تسلیت
دشنام می آمد به استقبالشان جای سلام

با هلهله با قهقهه با پایکوبی پشتِ هم
میخورد بر سرهایِ روی نیزه سنگ از پشت بام

رفت و به او خلخال داد آورد بینِ جمعیت
ناموس خود را شمرِ ملعون در کمال احترام

بغضی شبیه سنگ، ساکن شد میانِ حنجره
از ذهنشان رد شد غروب و داغ و آتش، ازدحام...

میریخت از هر سو حرامی؛ با جسارت، بی حیا
آن لحظه که در شعله میشد تلّ خاکستر خِیام

گودال و غارت را به چشمش دید اما بیشتر
شد قتلگاهِ زینب‌ کبری(س) سرِ بازار شام!

  • یکشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 17:17
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران