گریه امانم را بریده عمهجانم
پشتم از این محنت خمیده عمهجانم
سیلی لگد زخم زبان حالم خراب است
وقت فراق من رسیده عمهجانم
اینگونه کودک با لباس پاره پاره
چشمی در این عالم ندیده عمهجانم
در کنج ویران کودکی تنهای تنها
بار مصیبت را کشیده عمهجانم
چشمم سیاهی میرود از ضرب سیلی
از دیدهگان خوابم پریده عمهجانم
بوی پدر حس میکنم امشب در اینجا
چشمم اگر رویش ندیده عمهجانم
من خیزران را بر لب خشکیده دیدم
دل از همه عالم بریده عمهجانم
امشب به مهمانی روم در پیش زهرا
من خود ز بابایم شنیده عمه جانم
- دوشنبه
- 7
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 11:58
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه